کنکاشي در شعر امروز:پرياي نازنين؛ اثر جاودانه الف-بامداد
فرنود حسني


ادبيات عامه يا فولكلور مجموعه آداب و رسوم افسانه ها و ضرب المثل ها، ترانه ها، اساطير و... در موضوعات مختلف است كه در جوامع گوناگون به طور شفاهي يا از راه تقليد نسل به نسل منتقل مي شوند ادبيا ت فولكلور از آن دسته ساخت هاي ادبي هستند كه از دروني ترين لايه هاي جوامع ريشه مي گيرند و گستردگي آنها در زمان وابسته به سطح اثر و غالب بودن خرده فرهنگها در جغرافياي خاص و ميزان تاثيرات آنها بر توده مردم در طول زمان دارد
.
از جمله نام آوراني كه در اين عرصه به كار و تحقيق پرداخته اند صادق هدايت و احمد شاملو هستند اولي با نيرنگستان و اوسانه و دومي با كتاب كوچه. بخش وسيعي از ادبيات عامه ترانه هاي عاميانه هستند كه شامل كليه آثار موزوني است كه به شكل تصنيف، مثل، افسانه، چيستان، آوازهاي كار، سرود هاي مذهبي، لالايي ها و... در ميان مردم متداول است زبان اين ترانه ها چون اختصاص به مردم عادي دارد محاوره اي است از شاعران معاصر احمد شاملو با اشعار «پريا»، «دختراي ننه دريا» و «قصه مردي كه لب نداشت» به همراه فروغ فرخزاد با شعر «به علي گفت مادرش روزي» توانسته اند در اين بخش موفق باشند. در ذيل شعر پريا ي شاملو مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
شعر پريا در سال 1332 سروده شده است اين شعر سومين اثر از پنجمين فصل كتاب هواي تازه است شعري فولكوريك كه به جرات مي توان گفت مشهورترين و آثرگذارترين شعر ها (در نوع خود) در طول چند دهه اخير است. با يك بررسي اجمالي روي تمام اشعار سروده شده الف.بامداد در سال 32 مي توان مشتركات پيامي زيادي را بين اين شعر و اشعار ديگر پيدا كرد كه مطمئنا با شناختي كه از بامداد به عنوان شاعري كه متوجه اجتماع و اوضاع روز داريم و به قول خودش حتي در عاشقانه ترين شعر هايش هم يك عقيده اجتماعي يافت مي شود و با توجه به عمر شعر سرايي او (كه اين شعر در رديف اشعاراوليه شاملو قرار مي گيرد) خواه ناخواه نمي توانسته در اين شعر هم به دور از احساس و انديشه اي كه در شناسنامه كاري او به چشم مي خورد به خلق اين آثر بپردازد. بامداد شاعر در سال 32 اتفاقات بسيار مهمي را به همرام مردم كشورش تجربه كرد و برآيند آنها را به خوبي در اشعارش منعكس نمود. شايد پريا در نگاه اول شعري شسته و رفته و رك باشد و نيازي به تحليل در آن احساس نشود اما اگر به چند گونه نگري و نسبيت نقد شعر قائل باشيم مي توان دريافت هاي جالب و موزوني بر اساس صفحات تقويم از اين شعر داشت تاآنجا كه درست يك سال بعد شاملو با سرايش شعر مرگ نازلي به علت شرايط حاكم قادر به استفاده از نام مخاطب اصلي خود در شعرش نشد و اين كار را با چنان ظرافت و هنر مندي انجام داد كه نبود نام وارطان در شعر چيزي از زيبايي شعر كم نكر و حتي به قول شاملو حتي بر عموميت شعر افزود.
نسبت شعر پريا در ظاهر به دختركي به نام فاطي ابطحي و رقص معصومانه عروسكهاي شعر او مي رسد ولي با توجه با آنچه گذشت بايد افزود كه در اين شعر گره خوردگي انديشه و احساس شاعر به بازگويي روايتي انجاميده كه شايد با هر كسي و با هرزباني و به هر بهانه اي نمي توان گفت. نكته اي كه به خوبي در ساختار شعر رعايت شده و ملموس است و چه زيبا و رندانه در انتخاب نوع زبان و گفتار وسواس به خرج رفته، زباني كاملا عاميانه و قابل درك و فهم زباني كه قرار است مثل قصه و روايتي در گوش فاطي ابطحي خوانده شود تا تمام مردم بشنوند و چون حرف حرفي است كه بايد گوش به گوش نقل شود و سينه به سينه حبس شود بامداد به ميان مردم خود مي رود و زبان خود آنها را براي سرايش بر مي گزيند اما چرا و چگونه است كه بامداد برخلاف شاعران متعددي كه آمدند و رفتند در سرايش اين شعر فولكوريك سربلند بيرون آمده، منتقدين يكي از دلايل توفيق يك شعر و شاعرش را در هماهنگي و همخوني بين كلمات سازنده شعر و خود شاعر مي دانند و به صراحت بايد گفت كه بامداد در طول اين شعر انس و الفتي عميق را بين خود و كلمات برقرار مي كند تا حرف او دلنشين تر، ملموس تر و زيبا تر جلوه مي كند در شناسنامه كاري شاملو اثر بزرگي مثل كتاب كوچه خودنمايي مي كند كه حاصل تحقيقات و مطالعات بامداد بر زبان عامه است پس بامداد با اين زبان غريبه نيست او در اين زبان هم مايه لازم را دارد و هم پايه محكم بنابراين
قادر مي شود تا فضاي اين نوع اشعار را با تناسب و دقت بالايي خلق كند شاملو در شعر پريا مهارا خود را در پرداخت و به اوج رساندن زبان مردمي و تركيب آن بازبان قصه نشان داده است و اين تركيب و گره خوردگي آنجنان در حد اعلا رعايت شده كه اگر بخواهيم با همان ساختار داستاني شعر را با زبان ادبي بنويسيم شكل و ساختار روايت از بين مي رود كه اين خود يكي از دلايل توفيق شعر است .
همچنين شاعر پريا در سرايش اثر با تكيه بر استعداد و شناختي كه از اوزان داشته زياد در گيرو دار قوالب عروضي نمانده. توانسته راه شعر را با وزن خوديافته و مصو تهاي كوتاه و بلند و نحوه اجراي شعر و همچنين تاثير موسيقي هماهنگ شده با واژه ها به سمت جلو باز مي كند تا جايي كه در بعضي قسمتهاي شعر تمام بار وزني شعر بر دوش آهنگ واژه ها استوار است درست مثل جايي كه حتي خود شاعر خواننده را دعوت مي كند تا قسمت «پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن، دود شدن...» را با يك نفس بخواند تا به خوبي طنين موجود در كلمات را احساس كند.

"يكي بود يكي نبود/زير گنبد كبود /لخت و عور تنگ غروب سه پري نشسه بود/..."
شعر با كليشه معروف و تكراري اما دلنشين يكي بود و يكي نبود آغاز مي شود انگار شاعر مي خواهد از همان اول تكليف خود را با مخاطب روشن كند و بگويد شعر در چه راهي و در چه حال و هوايي گام بر خواهد داشت زيرا شناختي كه ما از واژه يكي بود يكي نبود داريم ناخودآگاه مارا به همان فضاي روايي و داستانگونگي سوق مي دهد در ادامه بامداد سه پري شعر را براي ما تصوير مي كند سه پري كه در غروب خورشد مي گريند.
قصه دربندهاي زيادي به صورت زنجيري با ساير بندها مرتبط است كه در ادامه به فراخور خال مورد اشاره قرار مي گيرد. ازجمله تركيب « تنگ غروب» كه تقريب تا انتهاي شعر نقش تصويري خود را حفظ مي كند تا آنجا كه داعيه فرم مندي شعر را تقويت مي كند.

"روبرشون تو افق شهر غلاماي اسير/ پشت شون سرد و سياه قلعه افسانه پير/از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد/ از عقب از توي برج ناله شبگير مي اومد/..."
بامداد در اين چهار بند به خوبي توانسته مستاصل بودن پريا را به تصوير بكشد سه پري نه راه پس دارند و نه راه پيش، كاربرد دو صوت جيرينگ جيرينگ زنجير و ناله شبگير در دو سمت آنها توانسته فضاي ترس و خفقاني كه در نظر شاعر بوده را نشان دهد شهري كه خورشيد آن در حال غروب كردن است و مردمانش اسير و در بند هستند .
"پريا!/قد رشيدم ببينيد /.../.../ امشب تو شهر چراغونه / خونه ديبا داغونه"
شاعر به سمت شهر حركت مي كند رهوار و اميدوار و از پرياي قصه مي خواهد تا با او به شهر بيايند از آنها مي خواهد با مردمي كه قصد قيام دارند همراه شوند.
"پريا!/ديگه توك روز شيكسه/.../جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد"
شاعر با ديدي واقع گرايانه شرايط حاكم را بيان ميكند و از مخاطبش مي خواهد كه تا فرصت ها را از دست ندهد و دست به كاري بزند صدايي كهاين بار شاعر در زير كلمات شعر پنهان مي كند جيرينگ جيرينگ نيست بلكه صداي جينگ جينگ ريختن زنجير هاست كه خود حكايت از ظرافت او در كاربرد واژه دارد.
".../پوسيدن و پاره ميشن/ديب بيچاره ميشن:/ سر به جنگل بذارن جنگلو خارزار مي بينن/سر به صحرا بذارن كوير و نمك زار مي بينن/"
با آمدن كلمه پوسيدن در كنار «زنجيراي گرون» « حلقه به حلقه» «دست و پا» تصويري كه خاق مي شود نشان از پوچي و سستي بنياد ظلم و ستم دارد و با چيره شدن حقيقت هيچ جايي ظلم و ستم باقي نمي ماند.
فرم و ساختار در اين شعر به حدي زيبا و قوي لحاظ شده كه هيچگاه رشته كلام از دست شاعر خارج نمي شود.
در ادامه باز هم به واژه تنگ غروب مي رسيم
"آتيش آتيش چه خوبه/حالام تنگ غروبه/چيزي به شب نمونده/ به سوزو تب نمونده / به جستن و واجستن / تو حوض نقره جستن"
كاربرد كلماتي مثل آتش، تنگ غروب، جستن و واجستن خبر از تحرك و جنبش دارد علي رغم اينكه با سوز و تبي هم همراه است اما هدف روشن آن رسيدن به حوض نقره است.
".../ عمو زنجير باف و پالون بزنن راهي ميدونش كنن/.../ سكه يه پولش كنن/.../ حمومك مورچه داره،بشين و پاشو خنده داره در بيارن/..."
عمو زنجير باف در ادبيات عامه مردي است با شخصيتي منفي و ظاهري فريبنده كه وقتي چهره واقعي خود را مي نماياند مردم شهر او را خوار و خفيف مي كنند. ظرافتي كه بامداد در اين بند به كار برده وقتي آشكار مي شود كه بدانيم براي درك كودكانه شعر، او براي تنبيه عمو زنجير باف از نوعي بازي سخن مي گويد كه در آن يكي از كودكان در ميان مي نشيند و سايرين به دور او مي چرخند و به اين وسيله او را تحقير مي كنند بامداد خود در اين زمينه مي گويد: « به هنگام سرودن پريا چنان در فضاي پر صداقت كودكي از خود رها شده بودم كه همان را ( چرخيدن دور او) براي انتقام كشيدن از عمو زنجير باف كافي شمرده ام.»
"پرياي خط خطي،عريون و لخت و پاپتي!/.../"
پرياي خط خطي كه در اين بند به كار رفته در واقع جايگزين كلمه اي ديگر است عبارتي است كه توسط پسر شاملو به كاربرده شده و شاملو آن را براي استفاده در اين شعر پسنديده.
"دنياي ما قصه نبود/ پيغوم سربسته نبود/.../دنياي ما همينه/بخواهي نخواهي اينه"
در اين شعر شايد برخلاف بسياري از اشعار بامداد روح واقعيت گرايي بر آرمان گرايي غلبه دارد شاعر با زبان ساده بيان مي كند كه واقعيت دنيا چيست و در آن چه مي گذرد دنياي كه مي تواند به وسعت يك جامعه و كشور باشد.
"دس زدم به شونشون /.../ ستاره نحس شدن/.../يكيش تنگ شراب شد/يكيش درياي آب شد/ يكيش كوه شد وزق زد تو آسمان تتق زد "
اين بند شعر يكي از برجسته ترين قسمت هاي شعر است خود شاعر هم علاقه دارد كه حتي با تكيه بر قافيه ها اين سطور تا «ستاره نحس شدن» در هنگام اجرابه صورت يك نفس خوانده شود در اسن بند شعر است كه شاعر به هويت مرموز سه پري شعر كه از ابتداي شعر مشغول گريستن بودند پي مي برد.
"دلنگ دلنگ شاد شديم/.../توحوض نقره جستيم/سيب طلا رو چيديم/به خونمون رسيديم/... "
در اين بند شاعر پيام پيروزي مردم را بر زبان دارد مردمي كه براي رسيدن به هدف خود حركت و جنبش از خود نشان دادند«جستن و واجستن» تا به نور وآزادي دست يابند« به حوض نقره جستن» ، «سيب طلا را چيدن».
"بالا رفتيم دوغ بود/.../ زنجيرو ورچين!"
در بندهاي پاياني شعر ما باز به همان ساخت داستان مدار شعر و روايت گونگي آن باز مي گرديم شاعر براي خفظ خط سير كلي شعر بر روند ادبيات عاميانه شعر را با يك پايان بندي آشنا و ماموس خاتمه مي دهد و اين نكته با توجه به بندهاي آغازين شعر عاملي ميشود كه بر قوت شعر افزوده زيرا آغاز و پايان شعر را با ساختمان كلي آن متناسب ساخته. از ديگر جنبه هاي قوت شعر در هماهنگي بين تصاوير و تعابير در جاي جاي شعر است كه در رساندن شعر به يك ساختار و ساختمان منسجم و تشكل يافته بر اساس مولفه هاي عمومي شعر امروز موفق بوده. در آخرين بند شعر بامداد خلاصه ترين پيام شعرش را بدون رسيدن به حالت شعاري به مخاطب مي گويد و از او مي خواهد زنجير هاي دور و برش را از مين بردارد و آزادي را باور كند آنجا كه مي گويد «قصه ما راست بود» انگار مي خواهد به مخاطبش بفهماند كه اگر دست به كار شود و ظلم را به خوبي بشناسد و با آن مبارزه كند خواهد توانست زنجير هاي ظلمت را پاره كند. در كل اين شعر از اين جهت اثري قوي در نوع خود به شمار مي رود كه هم از جنبه هاي فني و هم از جنبه هاي حسي در ساخت مثلث شعر، شاعر و مخاطب موفق ظاهر مي شود و خيلي به جا و به حق قادر مي شود نام خود را در زمره آثار ماندگار و زيباي ادبيا فولكلور ايران ثبت كند.
 

بازگشت به صفحه فهرست مقالات فرهنگي- اجتماعي

 

 

 

 

 

 

 

                         
     
 

©2006 Copyright Farnood.com All Rights Reseved.