جغرافيا،مولفه اي در هويت يابي
فرهنگها
فرنود حسني
آنچه از افسانه ها اشعار و قصه هاي كهن هر توده
جمعيتي بر مي آيد حا كي از آن است كه محيط و
طبيعت در نوع گفتار و علي الخصوص عناصر گفتاري به
شدت تاثير بخش است به خصوص كه اين پديده هاي طبيعي
به شدت با ساختار روحي مردم آن ناحيه آميزش يافته.
بارزترين نمونه از اين گفته را به روشني مي
توان در اشعار و نجواهاي مردم ترك زبان يا كردها
مشاهده كنيم.نزديك ترين نمونه اي كه از اين دست به
ذهن خطور مي كند مجموعه شعري است از آثار شاعر
معاصر محمد حسين شهريار كه در اين كتاب مخاطب شاعر
كوهي است به نام حيدر بابا كه البته يافتن اين
قبيل كاربردها از عناصر طبيعت در ادبيات داستاني و
اساطيري اين خطه كار دشواري نيست .
مناطقي مثل آذربايجان و كردستان به علت موقعيت
خاص جغرافيايي داراي كوههاي بلند و سر به فلك
كشيده هستند كوههايي كه هميشه معلمان انسان بوده
اند معلمي كه هم غرور و بزرگي را ياد مي دهد و هم
غرور انسان را خرد مي كند. زندگي كردن در بين اين
كوهها روحيه و شخصيت مقاومي را در مردمش ايجاد
ميكند .ادبيات ما ازانسانهايي بزرگ سخن به ميان
آورده كه كه وقت مصيبت و تنهايي دامنه پر برف اين
كوهها گرمترين شانه ها براي گريستن و ناله هاي
پنهاني آنها بوده. اين عناصر طبيعي چنان با ظرافت
و زيبايي درادبيات اين نواحي راه يافته و با آن
اجين شده كه دقيقا مي توان از روي آثار بجا مانده
به كنكاش در روحيات مردم زمانه خاص پرداخت.
در واقع انسان ساكن اينچنين مناطقي وقتي مي
خواسته افكارش را به پرواز درآورد روح خود را در
ميان كوهها و جنگل ها رها مي كرده تا به دنبال
گمشده خود بگردد و در اين سفرهاي ذهني از اين
نمادها سراغ او را بگيرد.سمبل سازي و نماد پردازي
به عنوان نقطه مشترك در در ادبيات و فرهنگ اكثر
اقوام وجود دارد ولي نكته جالب در اين جاست كه هر
ناحيه به فراخور شرايط خود كه البته شرايط محيطي
از مهمترين آنهاست داراي وجه هاي مختلف و متفاوتي
از نگرش انسان به طبيعت مي باشند.به عنوان مثال ما
در فرهنگ كوير هيچگاه نخواهيم توانست نشاني ازجنگل
يا رود به عنوان سمبل و نماد بيابيم.آنچه در كوير
است شن زاروشوره زار است و رود راز نگفته اي است
بر لبان خشك كوير ، كوير نيز معلم است .معلمي كه
به انسان درس مبارزه مي دهد درس صبر و استقامت
وانسان ساكن در آن با آفتاب و گرما وستاره دم خور
مي شود وساختار روحي او با چنين عناصري اجين مي
شود.
در سمت ديگر مردمان جنوب قرار دارند جايي كه
ادبياتش مرداني را به سربلندي نخل ها و كرامت دريا
براي ما تصو ير مي كند دريا اين معلم با سخاوت
وقتي وارد ادبيات جنوب مي شودتصوير گر وسعت روح و
عمق انديشه انسان ميشود مي خروشد و مي خروشاند .
شايد اينگونه تقدير و تقديس و كار برد عناصر
طبيعت تخفيف يافته و نشات گرفته از احساس كوچكي
بشر در برابر آنچه است كه از حيطه توان و قدرتش
فراترمي باشد.وشايد هم به خاطر آموزه هاي روحي و
اخلاقي از اين پديده هاست.ولي به هر دليلي كه باشد
اين تقديس تا آنجا پيش رفته كه در برخي فرهنگ ها
به خصوص در يونان باستان هر يك از پديده هاي طبيعي
نظير جنگل،كوه،دريا و ... ماهيتي خداي گونه
يافتند تا جايگاه و ارزش طبيعت هر چه بيشتر در
فرهنگ وادبيات جاري و جلوه گر شود.
اما آنچه كه ادبيات امروز ما را(ادبيات خالي از
بزرگان به حاشيه رفته و مهجور ورفتگان دور از دست
كه سوار بر اسب مشوش عقده ها و سفارشها به سمت
تركستان در حركت است) از تهي سرشاركرده است يكي از
دلايل معنوي آن مي تواند جدا شدن قلم به دستان
امروزي از طبيعت و درسهاي بي پايانش وافتادن
نابخردانه در ورطه ماشينيسم و تقليد بي فرهنگانه
از مدرنيسم است اولويت هاي ادبياتو فرهنگ امروز
پول و شهرت و تيراژ است .فرهنگ سازي به قصه اي
فراموش شده و تاريخ مصرف دار بدل شده به قولي
انسان هر چه بيشتر پيشرفت كرد بيشتر از خود جدا شد
و علم او نسبت به خودش كمتر شد كه در خوش بينانه
ترين حالت به درجازدني در اين وادي پرداخت. شهر
نشيني انسان معاصر ضمن دور كردن بعد فيزكي او از
طبيعت بعد روحي او را نيز تخت الشعاع قرار داده و
انسان را از توجه و پرداختن به اصا لت فرهنگي
گذشته باز داشته و تبديل به موجودي محدود و دست و
پا بسته و به دور از خلاقيت هنري كرده. انسان
معاصر بايد به ميراث گذشته خود با نگاه و رويكردي
درست و آگاهانه داشته باشد تا بتواند با اين كردار
نيك از آن گفتارهاي نيك بياموزد و بر آنها
بيافزايد.
بايد تعريف فرهنگ را از زير شيشه هاي گردو غبار
گرفته موزه ها بيرون كشيد و به خويشتن بازگشت.
بايد به دنبال ماندگاري مولاناوحافظ برويم و از
شريعتي و آل احمد بيشتر بخوانيم وغرب را آگاهانه
مورد مطاله قرار دهيم كه از خود بي خودي
بزرگتريترين آفت هر فرهنگي است. اين چند خط به
اميد روزي نوشته شد كه ما هم از اين در وطن خويش
غريب بودن دست برداريم و ادبيات معاصرمان كه يكي
از اركان فرهنگ معاصرمان است قاصد تجربه هاي همه
تلخ نباشد.
بازگشت به صفحه فهرست مقالات فرهنگي-
اجتماعي |