در
کرانه های ابدیت
زمان يائسه
گل بخت تو
را
به زايش
نشست
و من
دوشادوش تابوتي که مي رفت بر گرده باد
تو را
پيوستم به خاک
زين پس
استخوان تو
راز پوسيده
اي است
در خاک بي
طپش
بر گرده
اين عمر
روزگاري
شايد
در کمرگاه
شکوفه اي
آبستن سيبي
شوي
که بيفتد
از شاخسارش پايين
اين سمت
ديوار خلقت من
بلغزد در
چشمه سار پر آب ابديت
و من به
دنبالش
برويم تا
ابد آباد خدا
22/12/80 |