ژ-3
ژ-3
تو با آنها
بودي
با پسراني
اميدوارتر از مرگ
که فزندان
خوف نبودند
به سمت مرز
و در گلوي
تو تنها 18 حرف بود
تو شنيدي
فريادي را که مي گفت
برگرديد
برگرديد
فرار کنيد
ژ-3
تو با آنها
بودي
و آنها
برنگشتند
و با تو
باز به سمت مرز
حرفهاي تو
براي گفتن کم بود
آنگاه که
در جملات پي در پي تيربارها
پسران حتي
زبان پاسخ نداشتند
چرا که در
گلوي تو تنها 18 حرف بود
ژ-3
تو با آنها
بودي
در غربت
مرز
در مرز
غربت
و ديدي که
چگونه بي احتضار
چونان
سنبله هاي ديت در فصل درو
در آن مرگ
زاران مرز
خونشان به
سينه خاک ماسيد
ژ-3
تو با آنها
بودي
نگو که
نبودي
همه چيز
تمام شد
چندان که
در دشت حرفها کم شد
اما آن
پسران ديگر بازنگشتند
بازنگشتند
بازنگشتند
12/9/80 |