چه
خسته ام امروز
چه خسته ام
امروز
همه هيچکس
شده اند
دلم گرفته
است
و پرنده اي
نمي خواند
چه روزهاست
چه روزهاست
که سر
در دهکده
فانوسي روشن نيست
صدايي از
سکوت نمي ايد فراز
چه شبهاست
چه شبهاست
که سرد
همه يقين
من در ترديد
ايستاده در
برابر مرگ
خنده مي
زند بر چهره شب
غرقه دريغي
از گناه اول
حيران و
افسوسي از گناه ديگر
کبوتري که
رفت ديگر هيچ نيامد باز
چه اشکهاست
چه اشکهاست
که راز
19/7/80
|