آخرين
بوسه
گرفته در آغوش
بازوان همبستر شبهاي بي خوابش را
در اتاقي که ماسيده ساعتي تاريکي
و مي پيچد
بخت سياهش
به گيسوي سپيد او
از التهاب شرم بوسه هاس مدامش، مرد
باد مي رقصد
پا به پاي نارون
روي ديوار
ماه لگد کوب شادي آنهاست
صداي خش خش ضبط کهنه مي چرخد هرز
در گوش گوشه اتاق:
"چه گران و گران
اندوهي که بردم من بر دوش همه عمر
هيچ نيست فرياد
گر سکوت پروازي تا نهايت باشد
بال گفتن را پرچيني بلند است"
...که مرد خفته بود
بيش از هميشه
و پيش از آخرين بوسه
اتاق کم کم گرم مي شد.
4/2/81 |