گزيده نجواها
...و آنگاه فتح گونه هايت
کنج عظيمي شد
براي پرسه پرنده دوستي
شکوفه حقيقتي مدام
در سپيدي هاي نفسگير يک ريسمان ترديد
براي کسي که نه فرصت ماندن داشت
نه دليل رفتن
و طلوعت، آستانه پاکي بود
در فراسوي هم آغوشي استخوان ها
که از نيايش چشم ها سخن گفت
براي روح لغزنده اي
که ميان ابتداي نگاهت
و انتهاي قلبت
دليلي يافته بود
7/4/81 |