ااز بخت ما...(2)
ما چون هميشه ايم
نه به پاي خويش
نه براي خويش
براي يافتن سيبي امديم
که شبي خوابش را ديديم
ما بوديم
زماني که نبوديم و رفت
پس از آنگاه
با نگاه ابر مي خوابيديم
و با صداي ابر بيدار
بخت ما، مترسکي بود چشم به راه
در هوس و حسرت کلاغ هاي خوش آواز
تا سپيدار هاي ته شهر
که شايد از پشت احتضار ابر نمايان شوند.
14/1/80 |