شهر گمشده؛ آزادي
"کوير تاريخي است که
در صورت جغرافيا نمايان شده"
من نشان شهري را مي دانم
که زنانش زندان
و مردانش بي جان
همانجا که چون پاييز
مي گدازد ايمان
مي خزاند انسان
ديرگاهي پيش از اين آتشي افروختند آنجا
که زرديش کور و سرخيش سرد
هم همين آتش تا کنون
مانده در سينه ها چون درد
آنچنان که مردمش نمي داند
سوزش از سرما ست يا گرما
و حتي اين شب تيره اش
يا نه، روشن مي شود فردا؟
من نشان شهري را مي دانم
که فريادش سکوت
زير طاق بي ستاره حسرت ها
پروازش سقوط
به سان حرير خيال انگيز خواب
تار مويي که نشست
در پود پيوسته بايد
نشان شهر من
سالهاست رفته از ياد
شهري که در اجاقش آتشي نيست نانوا
از نان بيات اميدش پيدا
شهري که در اتاقش شعله اي نيست فانوس
با پستوهاي سرد و نهانش آشنا
شهر فسرده و تاريک
در چاه فرسوده تاريخ
بي نشان مانده زير پونز جغرافيا
همان شهري که پنهان شد روز از چشم خدا!
23/3/81 |