نفس
هاي پشت مه
نگاه کن بر دريچه
شولاي مه گرفته در آغوش
قنداق تفنگي زنگارزده
و پشت شب چشمان هراس
سکوت را مي پايند
که فانوس ها نه سويي دارند نه سودي
مرداب پهنه سکوتي است تا هميشه
بر بلنداي فرياد رود
مه پُر است
و نيلو فران خفته
مردان را بگو
تا ستاره هاي مرداب خفته اند
به جستجوي بيراهه پارو زنند.
25/2/81 |