در این
روزگاران
زندگي
خاصيت رفتن نداشت
مدام پا
جاي پاي موندن مي ذاشت
اون که مي
رفت خيلي زود، عمر ما بود
اون که بر
مي گشت زود برف و سرما بود
من و تو
ميون ايم دنياي برهوت
مونديم و
گم شديم تو حرفاي سکوت
ديگه نه
سنگ صدا داشت نه ديوار
نه شيشه
حوصله داشت واسه ديدار
وقتي
برگشتيم کلي از عمرمون گذشته بود
يادته چه
قلبايي از ما شکسته بود
اون شبا
شباي مرگ و زمستون بود
آتيش
اجاقشم قصه هاي سرد بارون بود
يادته اونا
حتي نموندن زير بارون
ما رو تنها
گذاشتن اسير گريه هامون
اون شبا
شباي تو خونه موندن بود
واسه سرما
شعرا رو سوزندن بود
اون شبا
خاصيت رفتن نداشت
اين شعر
منم چاره اي جز سوختن نداشت
14/8/80 |