در بساط
آه و ايمان
در بساط
کوچک خوشبختي من
در بساط آه
و ايمان
من به شوق
هيچ پنجره اي
خورشيد را
نخواهم کشت
و نيايش
ناودان ها را
در هنگامي
که همراز باران هستند
فاش نخواهم
کرد
آه تا آن
زمان بيدار باش
که آخرين
پرستو
از تور آن
صياد سرد گريخته باشد
و در علف
زار ترديدي باقي نماند
بعد از
اينها
ما هيچ
نخواهيم داشت
تنها مي
توان نشست
شايد
گوينده تکرار کند
سي سال پيش
در چنين روزي چه گذشت
بيگانه
ترين ها خورشيدند
از
چشمانشان انگار خدا مي بارد
و دلم نيز
گواه گريه کودکي است
که از
چشمانش خدا مي باريد
آه افق چشم
هاي ما محدود است
افق چشم
هاي ما باز نيست
اين ابتداي
ابتذال بود
تا براي
زيارت گورستان هاي قديمي
کسي قانون
بنويسد
با آنکه
کار گورکن ها تمام شده بود
و حقيقت
سال ها پيش
زير بارش
يکريز برف مدفون گشته بود
21/8/80 |