بی نام
در حياط
خلقت ما
حوض
بيهودگي ها جاري بود
با مردماني
افتاده از ارتفاع کوچک خوشبختي خويش
و همه چيز
به نقطه آغاز ختم مي شد
در بدرقه
با شکوه تابوت اميدواري ما
کسي نگريست
براستي
نگريست
و ما آنروز
هم آواز با
سکوت
سوگوارترين
نام جهان را صدا کرديم
آنگاه که
حقيقت خام
در تابه
افکار تفته مي شد
ما در
گودال سفيد مه
چون ارواح
معلق معصوم
به خواب
همديگر سرک کشيديم
و اشکهايي
در آن گودال سفيد
ديگر
مفهومي نداشت
تا همه چيز
به نقطه آغاز ختم شود.
13/9/80 |