ماهشیدا
(1)
ماهشيدا
باراني که دوست مي داشتم
عشق کوچکي
بود که خدا شد
تا گريستن
راز نهفته اي باشد
ميان من و
نگاهش
عصيان کوچک
ما رازي است
غرقه در
سرود دوست داشتن
و ترانه و
آوازي است
همرنگ
زمزمه هاي کودکانه
باز آمدن
در فاصله ميان دو سپيدي
آنگاه که
گلدان ها براي رويش رها باشند
قصه ديگري
است
ميان من و
دستانش
مانند گلي
ناديده
بوييدن
انتظار را
و در سکوت
خويشتن
فريادي شدن
ماهشيدا
طراوات جاودانه من
در زمسنان
آمد
در زمستان
مي آيد
در شبي که
حظ اشک و باران
در هم
آميخت
ماهشيدا
گل احساس و
شرم من
سوگند
ديگري است
ميان من و
خدايش
6/7/80 |