سرنوشت ما
هيچ کلاغي
خبري از
ما نخواهد برد به شهر
ما خفته در
خاکهاي بخت خود بوديم
چون بي
کسان تنها
و همه چيز
به يکباره از بين رفت
دست هاي
کوتاه بخت ما
سيبي را
نخواهد چيد
روزي ما
چون پادشاهان خاک
در پايتخت
گور خود
سلطه بي
انتهايي خواهيم داشت
شبها در
گورستان نجواي مردگان مجاور را خواهيم شنيد
و در آن
لحظه باز
اصوات
مزاحم مغرور نخواهند گذاشت
که ما
به هم
بگوييم
دوستت دارم
21/9/80 |